گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و سی و چهارم
زمان ارسال : ۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
دودستی بازویم را در دست گرفت و تکانم داد:
-شنیدی چی گفتم گیلدا؟
مات و متحیر زمزمه کردم:
-شنیدم!
ورق زندگیام برگشته بود. داشتم دگردیسی را پشت سر میگذاشتم و طبیعی بود که از این واقعه وحشتزده باشم.
طبق خواستهی اهورا با مریم تماس گرفتم و گفتم راهی آزادشهرم و تا شب میرسم. برخلاف تصورم به شدت استقبال کرد و گفت منتظرم است.
فهمیدم حسابی پسرش خستهاش کرده و به یک نیرو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.