گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و سی و سوم
زمان ارسال : ۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
سمت اتاقش پا تند کردم و او را که در آستانهی در ایستاده بود، کنار زدم و وارد اتاقش شدم. مقابل آینهی دراور اتاقش ایستادم و با چشمهای لبریز از اشکی که نفهمیدم چی وقت کرد در کاسهی چشمم بجوشد، به تصویر خودم در آینه زل زدم؛ دماغم سیاه شده بود. انگار مشت خورده و من نفهمیدم! زیر پرههای بینی و دور لبم نیز از خون سرخ بود. ولی چیزی که از همه عجیبتر بود، این بود که دماغم کوچک شده بود! دیگر خبری
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.