پارت صد و هشتاد

زمان ارسال : ۹۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

فردای آن روز رأس ساعت پنج از خواب بیدار شدم. آن‌قدر امیرعلی روی آن‌تایم بودنم تأکید داشت که ترسیدم حتی یک دقیقه دیر کنم و آقا تهدیدش را عملی کند.
لوازمم را شب قبل جمع کردم و به اهورا هم جریان سفر را گفتم. او هم در کمال خونسردی فقط گفت:
-مواظب باش خیلی رفت رو اعصابت نخوریش! من دیگه حوصله‌ی عذاب‌وجدان‌های تو رو ندارم.
حتی اهورا هم فهمیده بود که امیرعلی چقدر روی اعصابم است و ممکن

744
87,553 تعداد بازدید
276 تعداد نظر
291 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید