گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و هشتاد
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
فردای آن روز رأس ساعت پنج از خواب بیدار شدم. آنقدر امیرعلی روی آنتایم بودنم تأکید داشت که ترسیدم حتی یک دقیقه دیر کنم و آقا تهدیدش را عملی کند.
لوازمم را شب قبل جمع کردم و به اهورا هم جریان سفر را گفتم. او هم در کمال خونسردی فقط گفت:
-مواظب باش خیلی رفت رو اعصابت نخوریش! من دیگه حوصلهی عذابوجدانهای تو رو ندارم.
حتی اهورا هم فهمیده بود که امیرعلی چقدر روی اعصابم است و ممکن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.