گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ندای خودتخریبگر ذهنیام به صدا درآمد:
-شایدم خجالت میکشیده به کسی تو رو معرفی کنه و بگه زن شی!
حقارت تمام وجودم را دربر گرفت و باز هم آن بغض خانمانسوز در گلویم جا خوش کرد.
ولی من قرار نبود پیش چشم این مرد اشک در دیدگانم حلقه زند و به او بفهماند که در تخریب کردنم موفق بوده است.
کیوان به خانه برگشت و جای او امیرعلی در آستانهی در ایستاد. ولی همان ابتدا چنان چشمغرهای به م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.