شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
توی لحن کلامش مشخص بود که آنچنان تمایلی نداشت اما چشمانش سرخ از خواب بود. تایم خواب اون توی روز و من شب بود. از پشت میز بلند شدم و با قدم های آهسته به سمت پله ها رفتم. اما با چیزی که به ذهنم رسید از حرکت ایستادم و با صدای آرامی پرسیدم:
-بازی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
FoZoL
00عه بلاخره اعتراف کرد 🥲ولی میدونی دلم سوخت 🥲😂