مردمک سفید به قلم سحر حاجیوند
پارت سی و یکم :
آزاد شدن دستم را تا حس کردم لبخندی جاندار زدم که سمآء گفت:
-زیاد طول نمیکشه ولی اگه خسته شدی میتونیم بریم.
پشت دستش را لمس کردم. سرد بود. کاش میتوانست آن را هم مثل اضطرابی که داشت کنترل کند. کمی دورتر از آنها نشستم. تنها می ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ی گلب
10چرا حس میکنم سما اینا از همه چیز خبر دارن