حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت صد و سیزده
زمان ارسال : ۱۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
پای چشمش حالا کبود و بنفش رنگ شده است. لبخند مهربانش با چشمان براق سیاهش هارمونی زیبایی دارد.
- خودت چی؟ واقعا از عشق زیادیت بهم این کارا رو کردی؟
اخم های روی صورتش عمیق تر می شود:
-ایلمان بهم گفته بود زیرنظر داشته باشمت. یادته اولین بار از یه تصادف مرگبار نجاتت دادم؟ اون تصادف عمدی بود. آدمهای نگار می خواستن کارت رو یکسره کنن. مطمئنم افسون هم از کثیف کارها