آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و چهل و نهم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
همچون جنین زانوهایش را در خودش جمع کرد و به تاج تخت چوبی تکیهداد.انگشتش را به آرامی روی دستبند ظریفی که به دور مچش بستهبود کشید.هدیه بردیا بود!
در مخمصه گیر کردهبود اما تمام فکر و ذهنش پیش بردیا بود! نگران حال او بود.در دلش خداخدا میکرد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیس
00روباه مکار چرا باید وقتی بهار هست به دلارا بگه گلم این موضوع به شدت رو مخ منه 😂