عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۲۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
پس از صرف شام برای اینکه بهانه دست زهره ندهم، ظرفها را آشپزخانه بردم و با ذهنی آشفته شروع به کف زدن کردم. زهره هم آشپزخانه آمد. معلوم نبود دوباره چه نیش و کنایههایی برایم آماده کرده بود! به کابینت تکیه داد و با صدایی آهسته گفت:
ـ مهسا میتونم یه خواهش ازت کنم؟
بیآنکه نگاهش کنم ظرفی را کف زدم و گفتم:
ـ حتماً زندایی!
صدایش را پایینتر آورد و با لحنی که هیچ به د
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00بعضی وقتهامردهای زندگی دوست دارندیه دخترحمایت کنن حتی اگه اون دخترنیازنداره مثل برادرپدرعمودایی اینطورخودشون مهم میدونه ولی متاسفانه یکی مثل زهره درک نمیکنه🙏😘💞