ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
چند لحظه به چشماش نگاه کردم... چرا؟ احساس کردم قلبم داره تند تر میزنه؟
سریع نگاهمو ازش گرفتم و نفسمو که یادم نمیاد کی حبس کرده بودم رها کردم و گفتم :
- با این قضیه مشکل نداری!؟
دست به سینه به رو به رو نگاه کرد و ریلکس گفت :
- راجب مسائلی که وجود نداره فکر نمیکنم.
اخم کمرنگی بین دوتا ابرو هام اومد و گفتم :
- وجود نداره؟ از این واضح تر؟
با صدای مهماندار که مشغول توضیح
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
♡😘
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسیییی حانیا جونم ❤️❤️
۳ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
مرسی از نگاهت😘
۳ ماه پیشآمینا
00خوبه لااقل با لئون حرف میزنه مثل شایان بدبخت پاچشو نمیگیره 😅😅
۳ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂😂
۳ ماه پیشمریم گلی
00آخه چقدر تو بامزه ای دختر ،همش با این همه خطرات جانی ،بازم لبخند به لب داره و شاده ،ممنونم نویسنده جان
۳ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
♡😘
۳ ماه پیش
نیلوفر آبی
00عالی عزیزم خسته نباشی