ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت شصت و یکم :
چشمامو باز کردم و به اطراف نگاه کردم، کی خوابم برده بود؟
لئون دست به سینه کنارم نشسته بود و چشمامو بسته بود. خمیازه ای کشیدم و به شایان که هدفون روی گوشش بود نگاه کردم، داشت فیلم میدید و حواسش به جای دیگه نبود. فلورا و حامی هم انگار یخشون باز شده بود و داشتن حرف میزدن. یواشکی جوری که نفهمن به لبای جفتشون نگاه کردم و سعی کردم بفهمم چی میگن، میدونم خیلی فضولم ولی کاریش نمیشه کرد.
حدود
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی حانیا جونم ❤️❤️💋💋