پارت شصت :

چند لحظه به چشماش نگاه کردم... چرا؟ احساس کردم قلبم داره تند تر میزنه؟
سریع نگاهمو ازش گرفتم و نفسمو که یادم نمیاد کی حبس کرده بودم رها کردم و گفتم :
- با این قضیه مشکل نداری!؟
دست به سینه به رو به رو نگاه کرد و ریلکس گفت :
- راجب مسائلی که وجود نداره فکر نمی‌کنم.
اخم کمرنگی بین دوتا ابرو هام اومد و گفتم :
- وجود نداره؟ از این واضح تر؟
با صدای مهماندار که مشغول توضیح

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر آبی

    00

    عالی عزیزم خسته نباشی

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    ♡😘

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسیییی حانیا جونم ❤️❤️

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    مرسی از نگاهت😘

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    خوبه لااقل با لئون حرف میزنه مثل شایان بدبخت پاچشو نمیگیره 😅😅

    ۷ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۶ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    آخه چقدر تو بامزه ای دختر ،همش با این همه خطرات جانی ،بازم لبخند به لب داره و شاده ،ممنونم نویسنده جان

    ۷ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    ♡😘

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.