پارت صد و ده

زمان ارسال : ۳۲ روز پیش






توی پیچ کوچه نرفته بود که سایه‌ای شبیه شیدانه را دید. جلوتر رفت. خودش بود. از تاکسی پیاده شد و سمتش چرخید. ایستاد و خوب تماشایش کرد! می‌خواست مطمئن شود عادی راه می‌آید. تا بهش برسد، نگاهش کرد. مقابلش که رسید، پرسید:
-طاها! چرا اینجا وایسادی؟ چرا خشکت زده؟
از حالت عادی شیدانه، نفسی گرفت:
-کجا بودی تا حالا؟
-صبح پیش یاسی. از اونجام رفتم پیش یکی از دوستام. <

92
23,425 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
123 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    خدا رو شکر بخیر گذشت البته اگه دروغ نگفته باشه ،شیدانه اینقدر مغرور وزبون درازه که آدم میترسه پاپیچش بشه ،واقعا وقتی رمان رو میخونم انگاری خودمم رو داخل رمان میبینم ممنونم نویسنده جان ،قلمت پایدار

    ۱ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ممنونم از اینکه بعد از خوندن هر پارت نظرتون رو می‌نویسید. خیلی خوشحالم که از خوندن رمان بی‌رویا لذت می‌برید🌹❤️

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید