بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و نهم
زمان ارسال : ۳۴ روز پیش
-خونهام. ساعت نزدیک شیشه. هنوز نیومده!
یاسمین هم نگران شد. خصوصا با حرفهایی که از شیدانه شنیده بود. اما سعی کرد به روی خودش نیاورد:
-حتما دوباره رفته بیرون. یهخرده بیقرار و سردرگم بود.
-میدونم! واسه همین دلواپسشم.
-ایشالا که چیزی نیست. تازه اول غروبه. میاد!
نتوانست کوتاه بیاید. دلش بیتاب بود! میدانست شیدانه با یاسمین دردودل میکند:
-امرو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.