بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و ششم
زمان ارسال : ۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
-میخوام زندگیتون از هیجان نیفته.
-با توجه به ارادتی که به من داری، سر هیجانشو بریدی.
-یاد قدیم میفتم حالم بد میشه.
-اما اصلا اعصاب معصاب نداریا. شوخیاتم تیغ داره.
به صندلی چسبید و به روبرو زل زد:
-دنبال جایی بودم حالمو جا بیاره. نه رنگی از گذشته که بدحالی بیاره.
-معلومه دست خودت نیست. فک کنم تقصیر ویارته.
-باید باهاش سر کنم تموم شه.
اینب