پارت صد و پنجم

زمان ارسال : ۴۳ روز پیش





سر کوچه که از ماشین پیاده شد، چند قدمی را طی کرده، نکرده، ایستاد! نگاهی به ساختمان‌شان انداخت و عقب‌نشینی کرد. از خانه‌اش بدش می‌آمد‌. همین که واردش می‌شد، بی‌حوصله‌اش می‌کرد و به تخت می‌چسباندش. برگشت و پاهای سنگینش را کشید. انگار زنجیر بهش بسته بودند. بس که کرخت شده بود، فکر می‌کرد ۱۰۰ کیلو شده است. ترجیح داد پیش مادرش برود و دردهایش را برای او نق بزند‌. به قول خ

92
23,391 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
123 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    خوشم میآد جواب آدم هایی مثل انوشه رو میده ،خیلی قشنگ بود ممنونم نویسنده جان

    ۱ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ممنونم از محبت و همراهی‌تون⚘️⚘️⚘️

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید