بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و سوم
زمان ارسال : ۱۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
تا وارد رستوران شدند، انواع بوها سمت شیدانه حملهور شد. نه راه پس داشت نه راه پیش. از آن مرد غریبه هم خجالت میکشید! چه میگفت؟ ویار دارم و حالم دارد بههم میخورد؟ دستآویزی پیدا نکرد جز بد و بیراه گفتن توی دلش به امیرطاها. دیوار او همیشه کوتاه بود. اولین صندلیِ نزدیک به در را گرفت بلکه هوا بهش بخورد تا یکوقت شکوفه نزند. برگشت سمت یاسمین و محسن! پشت سرش بودند:
-ه
مریم گلی
00بلاخره جنگ اول به از صلح آخره ،ممنونم نویسنده جان