پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۲۵۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

ساعت سه نیمه شب بود و من و حامد از بی‌‌خوابی دیوانه شده بودیم. کولر خانه دایی مسعود خراب بود و معلوم نبود چه مشکلی داشت که وقتی روشن می‌‌کردیم یخ می‌‌زدیم و وقتی خاموش می‌‌کردیم از شدت گرما کم مانده بود تشنج کنیم! روی تخت نشستم و موهای بافته‌‌شده‌‌ام از شانه‌‌ام سرازیر شد:
ـ حامد نمی‌‌تونم بخوابم!
حامد با اخم و موهای ژولیده روی تخت نشست و گفت:
ـ این چه خونه‌‌ایه دایی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۱ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم 💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم 😍♥️

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.