پارت ده

زمان ارسال : ۶۹ روز پیش

هردو آهسته از جا برخاستند. نیما لبخند ملایمی بر لب داشت و حین اینکه نزدیک می‌شد، با آرش احوالپرسی کرد. مهوا متبسم گفت: معرفی می‌کنم. آقا‌نیما دوست خانوادگی و همسایه‌مون، آرش‌جان از همکارای قدیمی هستن و شاید هم در آینده‌ای نزدیک نامزدم.

لبخند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید