پارت نهم

زمان ارسال : ۷۲ روز پیش

مهوا مردد و درمانده نگاهش کرد. چاره‌ای نداشت. وقت آن رسیده بود تا بعضی از حقایق را برای او آشکار کند. با من و من گفت: پس تو هم نپرس که با پدرت چطور آشنا شدم؟ نپرس رابطه‌مون چی بوده؟ اصلاً به قول خودت مهم نیست. فقط همین‌قدر بگم الیاس تو بد دردسری افتا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید