زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت دوم :
یکتا روی مبل تکنفره نشست و مغموم لب زد: دروغه... دروغه آرش... این کارا به بابای من نمیاد. باباالیاس من اینجوری نیست. اهل این حرفا نیست!
آرش چشم تنگ کرد و با غیظ پرسید: پس الان کجاست؟ چرا نمیاد از خودش، آبروش و حیثیتش دفاع کنه؟ چرا فرار کرد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00خوب