پارت سوم

زمان ارسال : ۷۱ روز پیش

هراسان چشم باز کرد و نفس‌زنان روی تخت نشست. بدنش خیس از عرق بود و لب‌هایش هنوز گرم بود. دست ظریف و لرزانش را آهسته روی لب‌هایش گذاشت و پلک فشرد. صدای تپش‌های قلبش را می‌توانست در این سکوت شب بشنود. تقه‌ای به در اتاق خورد.

- مهوا... مهوا عزیزم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید