زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سوم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
هراسان چشم باز کرد و نفسزنان روی تخت نشست. بدنش خیس از عرق بود و لبهایش هنوز گرم بود. دست ظریف و لرزانش را آهسته روی لبهایش گذاشت و پلک فشرد. صدای تپشهای قلبش را میتوانست در این سکوت شب بشنود. تقهای به در اتاق خورد.
- مهوا... مهوا عزیزم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آزاده دریکوندی
11یاد خواهر برادری سوگند و سینا افتادم😍فکر کنم این نوع رابطه رو توی رمان هات زیاد تاکید داری💚💚💚