پارت هفتاد و ششم :

_ دست شما درد نکنه خانم .
چشمهایم از شادی برق زد و لبخندی گوشه لبم نشست.
_ این سفال هم آوردمش بهتون هدیه بدم...
خنده روی لب آرمان خشکید. برگشت و دقیق به چشمانم زل زد و برای لحظه‌ای به فکر فرو رفت . بعد در حالی که سرپا می‌ایستاد گفت:
_ امیدوارم لیاقتشو داشته باشم...پاشو بریم سر پروژه .
سپس به گلدان نگاهی انداخت و روی نقش و نگارش دست کشید.
_ زیباترین چیزیه که تا حالا دیدم و ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.