سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هفتاد و سوم :
سری به نشانه تایید تکان دادم ،حس خنکی از آرامش درونم جوشید ،خطوط بین ابروهایم باز شد و در حالی که از جا بلند میشدم، برای چای تشکر کردم . هنوز چند قدم از آشپزخانه دور نشده بودم که با صدای مادر ایستادم:
_ فقط همینه دیگه؟
آهی کشیدم و گفتم:
بله مامان چیز دیگهای نیست.
به سمت اتاقم رفتم و در را پشت سرم بستم. میدانستم که هنوز ناقل بیماری بودم و همین که ماسک را از صورتم برداشتم و
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.