سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هفتاد و چهارم :
_ سوگل میخواستم با هم یه صحبتی بکنیم .
دست و پایم را گم کردم ، کیفم را کمی به خودم نزدیک کردم و معذب لقمهای نان و پنیر گرفتم . به ایمان که جلوی تلویزیون خوابیده بود نگاه کردم و یک دفعه صدای مادرم مرا از افکار به هم ریخته ام بیرون کشید .
_ یه هدیه هم باید برای اون آقا که تو رو رسوند بیمارستان بگیریم ،همکلاسیتو میگم خیلی لطف کرد .
قدرشناسانه مادرم را نگریستم و محمد بهت زده به سم
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.