پارت ششم

زمان ارسال : ۳۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

این یکی دیگر واقعا از تحمل او خارج بود؛ از این رو خودش را به سرعت درون کالسکه انداخت و دستور حرکت داد. خرگوش از سر شیطنت در یک حرکت سریع دوید و سرش را از پنجره به درون برد.
- سلام چارلی!
چارلی از ترس خودش را جمع کرد و جیغ خفیفی کشید و با چوب دستی‌اش به سر خرگوش زد و او را از کالسکه جدا کرد و با نفرت گفت:
- حالم ازت بهم می‌خوره!
و سپس خطاب به کالسکه ران شخصی‌اش فریاد کشید:
- وی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    واقعامنم فکرمیکردم ویلیام یه آقای متشخص باشه نه یه سوسک بی دست وپا😁

    ۱۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    حتی خودمم این‌جوری فکر می‌کردم🙈

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.