ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و نهم :
سوار ماشین شدیم و چمدون هامون رو گذاشتن صندق عقب.
منو فلورا کنار هم نشسته بودیم و شایان و حامی هم روبه رومون بودن.
فلورا یه تیشرت سفید پوشیده بود با شلوار مام خاکستری و موهاشو بافته بود و یه سمت شونه اش انداخته بود.
اولین بار که از اون تیپ رسمی در اومده بود و به اصطلاح اسپورت پوشیده بود.
احساس میکردم یکم معذب شده چون هی آستین تیشترش رو میکشه پایین.
چهار نفری از شیشه م
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00وایییی عالیییی لئون به ماتیلدامون خیلی میاد دوتاشون خفنن😍😍
۷ ماه پیشآمینا
00ماتیلدا دلال ازدواج هم شده😅😅😅بیچاره شایان تک و تنها مونده اون وسط🥲🥲
۷ ماه پیشنیلوفر ابی
00داره به آرزوشون نمیرسه اما براش گرون تموم شده ممکنه این وسط بین لئون وماتیلدا احساسی پیش بیاد ممنون عالی بود خسته نباشید
۷ ماه پیش
R
01ای بابا😂😔🤭