پارت دوازده

زمان ارسال : ۷۶ روز پیش

پتوی کِرمی رنگ را دور خود پیچاندم و درست مرکز تختم نشستم. فضای تاریک اتاق درست مثل قلبم بود، تیره و سرشار از ترس...

آرام و قرار نداشتم، باز هم همان دل‌پیچه‌ی لعنتی سراغم آمده بود و من به‌خاطر این اضطراب، زیر شکنجه‌های گوناگون جان می‌دادم.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید