آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
اگه میخواست بلایی سرم بیاره من هیچ راه فراری نداشتم.
از جا پریدم و روی کاناپه نشستم که با پتویی تو بغلش روبروم ایستاد.
- ترسوندمت؟
لبم رو زیر دندون کشیدم و بعد از گاز گرفتنش مضطرب زمزمه کردم.
- کارت رو بگو.
پتو رو به طرفم گرفت و گفت:
- با اینکه خودت رو از خوابیدن روی تخت محروم کردی و کلی دری وری بهم گفتی دلم نیومد بذارم تا صبح تو سرما بخوابی… برات پتو آوردم.
پتو
هانا
00رمان خیلی عالی