آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت بیست و سوم :
بازوم رو که بین انگشتاش گرفت و فشرد از بهت حرفاش بیرون اومدم.
با دست آزادش در آپارتمانش رو هول داد و تن بیجونم رو داخل واحدش کشید.
در رو که بست تازه به خودم اومدم و با چشم های وق زده بهش خیره شدم.
- چرا دروغ گفتی؟
کف دستش رو روی لبهام گذاشت و از چشمی به بیرون نگاه کرد.
چند لحظه بعد صدای دور شدن قدم های شقایق مصادف با برداشتن دستش از روی دهانم شد.
نفسش رو بیرون فرست
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.