آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
به سینه برهنه اش که از بین دو طرف پیراهنش بیرون زده بود اشاره کرد که نگاه ازش گرفتم و به بشقاب خیره شدم.
- نه انقدرام جذاب نیستی بشین غذات رو بخور.
وارد آشپزخونه شد و بعد از اینکه سس و نوشابه رو کنار ظرف ها گذاشت روی صندلی کناریم نشست.
- آره میدونم از مردهای خشن خوشت میاد و فقط جذب خشونت میشی.
سرم رو بالا گرفتم و بعد از اینکه به نگاهش پر از شیطنتش خیره شدم چشم غره ای بهش رفتم.