قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۲۶۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
عاشقانه محمد را دوست داشتم، او هم مرا میشناخت و برایم ذوق میکرد. برایش لباس میدوختم، اسباب بازی و قاقالیلی میخریدم، در خیالم مادرش بودم ولی نمیخواستم عزتی را ببینم.
دو سال تمام از او گریختم. هر مهمانیای که میدانستم عزتی هم هست، نرفتم. عروسی نرفتم. میترسیدم چشمم بیفتد به آن چشمان آبیاش و دلم باز بلرزد. عزتی هم احترام حرفم را نگه داشت و دنبالم نیامد. چند باری پول فرستا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ایلما
00خیلی گریه کردم واسه طوبا محمد دلم گرفت براشون🥹🥹