پارت سوم :

پیرمرد چشم ریز کرد و سر تا پای دخترک را از زیر نگاه پر غیضش گذراند. در ذهنش گذشت این دخترک کوچک جثه و قلیل‌ سن را چه به حرف از درد و درمان. قصد بلند شدن کرد و دردی چون مار دور تا دور مچ پایش پیچید و نفس را در سینه‌اش تنگ کرد. نبات لبان به قول صدرا چو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.