قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
لیلا
نفسم گرفته بود. میخواستم بالا بیاید ولی نمیآمد. به جایش خرخر عجیبی از گلویم شنیده میشد. میخواستم طوبا را صدا کنم که بیدار شود. آخر محمد گریه میکرد و شیر میخواست. باید آرامش میکرد.
تنش یخ بود. مثل سردی زرین وقتی که مرد. ولی مگر میشود طوبا مرده باشد؟ او که تا همین دیشب حرف میزد و گریه میکرد. لبخند محوی روی لبهایش بود. موهای بلندش پریشان ریخته بود دورش. یک دس
هاناخانوم
۲۰ ساله 00چقدتلخ😔😔😔😔😔😔