ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و هفتم :
- پاشا کیه؟ الان کجاست؟
سرشو به طرفین تکون داد
- نمیدونم.
- یعنی چی؟ کجا میتونم پیداش کنم؟
بازم همونکارو تکرار کرد
- نمیدونم...
- چه خبره اینجا؟
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم، شایان بود. به شیشه خورده های روی زمین نگاه کرد و عصبانی پرسید :
- جریان چیه؟
حیفا خم شد و سریع مشغول برداشتن تکه شیشه ها از روی زمین شد.
- چیزی نیست آقا. من دست و پا چلفتی بازی در اوردم
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
00عه عه شربت مسموم بودا.سعنی حیفا؟؟؟دختر تو عجب عزرائیل پرونی هستیا دمت گرم👏.مرسی بابت پارت عزیزم🥰