ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و ششم :
روی مبل نشستم و پامو روی پای دیگه ام انداختم و به خونه ای که توش بودیم نگاه کردم.
فرش کرمی رنگ سه در چهار و مبل های راحتی کرمی داشت و پنجره بزرگی که با پرده حریر سفید پوشونده شده بود.
آشپزخونه اش سبک باز بود و تمام وسایل داخلش سفید بود. یه سرویس پله با نرده های نقره ای هم داشت که به طبقه بالا متصل میشد و من نرفتم ببینم اونجا چه شکلیه.
اما دیدم فلورا رو بردن اونجا.
هوا به طرز کل
مطالعهی این پارت حدودا ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
من فقط تو کار شیش ضلعی ام😂
۷ ماه پیشR
00شیش ضلعیم جذابه🤣
۷ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالییی عالییییی مرسیییی ❤️❤️چقدر ماتیلدامون خفن شد 😍😎
۷ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
بلی😎❤️
۷ ماه پیشنیلوفر ابی
00وای آفرین ما تیلدا دمت گرم ممنون از خانم نویسنده عالی بود
۷ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
ممنون از نگاهت ✨
۷ ماه پیشآمینا
00اوهو چه غلطا 😅
۷ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂
۷ ماه پیشمریم گلی
00چقدر از این هوش و ریز بینی ماتیلدا خوشم میاد ،آفرین ،از کوچک ترین حرفها بزرگ ترین نتیجه ها رو میگیره ممنونم نویسنده جان
۷ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😍✨ممنون از نظر قشنگت
۷ ماه پیش
R
00مثلث عشقی نداریم عزیزم؟؟؟😂🤌🏻