قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۲۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
آن حالی که من از عزتی، بعد از شنیدن حرفهای غلامحسین دیدم، میدانستم چنین تصمیمی میگیرد. اما نمیخواستم قبول کنم. به خود دلداری و امیدواری میدادم که همه چیز حل میشود.
فکر اینجایش را نمیکردم: محمد را هم نازخاتون بزرگ میکند! به چه حقی برای من همچین تصمیمی میگرفت؟ مگر مرا نمیشناخت و نمیدانست به زور’ صاحب بچه طوبا نخواهم شد؟ من فکر این بودم که از زندگی عزتی بروم بیرون،
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.