حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت نود و ششم
زمان ارسال : ۱۳۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
من قطرات خونی را می بینم که بر سفره رنگین پاشیده می شود. مثل مردگان همانجا ایستاده ام و حرکتی از خودم نشان نمی دهم. تصاویربا صحنه های هیاهوی مرگ پدر و مادرم تلفیق شده است.
لحظه ای نبود لقمان و سمیر را در ذهنم بازسازی می کنم و با تمام قوایم فریاد می زنم.
-یزدان تو رو جون لقمان بس کن.
این حرفم مثل هاله گرم دور سر یزدان می چرخد. وقتی آدمهای گودرز به داخل اتاق آمد