تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت چهل و ششم :
هیچ تمایلی به شنیدن صدای ایمان نداشتم.صدای خندیدن ایمان و میترا در گوشم بود .موبایل را از گوشم جدا کردم و انگشتم را بر روی آیکون قرمز رنگ کشیدم.تصمیم گرفتم در خانه با او تماس بگیرم. .با اتخاذ این تصمیم به سمت فرشته رفتم .فرشته به محض نشستنم گفت:
_اومدی سایه جان.چیزی شده؟گرفته به نظر میای؟
بدبینی شدیدی نسبت به فرشته در وجودم شکل گرفته بود.با گذر زمان وانمود کردن سخت بود. کمی بر نیمک