تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت چهل و پنجم :
نگاه از سنگ زیرپایم گرفتم .با بالا آوردن سرم و دیدن فرشته درجایم خشک شدم.فرشته سرنگی حاوی مایع قرمز رنگ را در زیر نیمکت جاساز گذاشت.تمرکز کردن برایم سخت شده بود. آب دهانم را به سختی فرو دادم و با صدای لرزان پاسخ دادم:
_سلام .فرشته خانوم خوبن با هم اومدیم پارک.با ایشون کار دارید ؟
در دل دعا کردم تا متوجه لرزش صدایم نشده باشد.آریا مکث کوتاهی کرد و گفت:
_نه راستش با شما کار داشتم.د
اسرا
00ایمان طلاقت میده چون دیگه چیزی نداره که ازت بگیره فقط فرشته آریاچکارن یعنی ازدخترهاسواستفاده مئ کنن عالیه فاطمه گل بوس ممنون