پارت هشتاد و هشتم :



- والی گیان! جاده رو ببین، همه دارن فرار می‌کنن! خودتم چند لحظه پیش گفتی که می‌ترسی.
- مریوان به ما نزدیک‌تره. اومدیم و امروز و فردا این درگیری تموم شد، کجا آواره بشیم؟
- وقتی گفتی می‌ترسی ته دلم خالی شد.
دست‌هایم را از پشت حلقه‌ی تنش کردم، چانه‌ام را روی سرش گذاشتم و عطر خوش موهایش را عمیق نفس کشیدم.
نیمی از یک ساعت گذشته بود که نیسان سبز رنگ قراضه‌ای درست نزدیک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.