پارت پنجاه و دوم :


******
_میزارم بری ولی امیدوارم هیچ وقت نبینمت؟
پروانه خودش را کمی روی صندلی جابه جا کرد. هوتن کنارش روی صندلی عقب نشسته بود ومردی که نمی شناختش راننده بود. فقط پشت سر اورا می دید. البته که برایش هم مهم نبود.
پروانه به چشم های هوتن نگاه کرد. نگاه ونگاه وسکوت. هوتن سرش را پایین انداخت تا مانع این مکالمه بدون حرف باشد. حرف زدن بین چشم هایشان!
_چرا میزاری برم؟
صدایش لرزید

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    بازهم خاطره بازی امدم سلام خانم حسینی 🙏

    ۲ هفته پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    سلام به روی ماهت اسراجانم کجایی نیستی معصومیت داره تموم میشه همراهی نمیکنی 🥹🥲

    ۲ هفته پیش
  • پرنیا

    00

    اوه اوه چ دارک شد❤️ 🔥

    ۶ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    آرههه❤️‍🩹

    ۶ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی

    00

    واقعا این همه نفرت از کجا اومده...☹️💔 بیچاره پروانه... هرچقدر پارت های اول مغرور بود الان به شدت مظلومه

    ۵ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    خیلی مظلوم شده بچه حتی اون مغروریتشم نقاب بوده🥲

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.