پارت پنجاه و سوم :

روانه انگشت های کشیده‌ش را در هم قفل کرد.نگاهش را وسط پیشانی ورودی لب های عمه‌اش متمرکز کرد.
_پس میتونی حرف بزنی؟همه‌ش نقش بازی میکردی نه؟
مهراد هم شوکه بود و اوضاع احوالش دست کمی از حال پروانه نداشت.البته که پروانه هم آنچنان که باید شوکه نشده بود.چون این اتفاق در برابر اتفاق های ناگوار وهضم نشدنی که در فاصله‌ی زمانی کمی برایش افتاده بود،چیزینبود.
_میتونم.انگار تو زیاد از ا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۸۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    10

    آخی پروانه چقدر گناه داره🥺از همه رکب خورد چقدر نفرت دورش بود از چیزی که می ترسید سرش آمد تنهایی🥺🥺دلم کلی براش سوخت😥

    ۴ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    پروانه واقعا شخصیت تنها وغمگین وقوی بود

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.