پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت پنجاه و سوم :
روانه انگشت های کشیدهش را در هم قفل کرد.نگاهش را وسط پیشانی ورودی لب های عمهاش متمرکز کرد.
_پس میتونی حرف بزنی؟همهش نقش بازی میکردی نه؟
مهراد هم شوکه بود و اوضاع احوالش دست کمی از حال پروانه نداشت.البته که پروانه هم آنچنان که باید شوکه نشده بود.چون این اتفاق در برابر اتفاق های ناگوار وهضم نشدنی که در فاصلهی زمانی کمی برایش افتاده بود،چیزینبود.
_میتونم.انگار تو زیاد از ا
Zarnaz
10آخی پروانه چقدر گناه داره🥺از همه رکب خورد چقدر نفرت دورش بود از چیزی که می ترسید سرش آمد تنهایی🥺🥺دلم کلی براش سوخت😥