تعمیرکار به قلم میلاد سرداری
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
مغازه را زود بست، سرش درد میکرد، سرش گیج میرفت، سرش خسته بود. اینها را به زهره خانم گفت و ناهار نخورده خوابید. وقتی روی تخت دراز کشید گچبری سقف را نگاه کرد از خودش پرسید:
« از زندگی چی میخوای خشایار؟»
و جواب خودش را نداد. او آدم عج ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
یه ادم بدبخت
00عرررررر من ذوقققق