راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و هفتم :
راز شبانه انتها:
شبانه وقتی هوشیار شد که آراز در ماشین را بست. به محض اینکه خواست در ماشین را باز کند آراز از در دیگر سوار شد و بالافاصله ماشین را روشن کرد.
تیمارستان در یک مسیر دور از شهر بود و جاده شامل محوطهی باز، خانههای متروک و درختهای خشک شده بود. شبیه یک عمارت بزرگ در دل ویرانی. آیا داشتند مهراد را در آن جا رها میکردند.
آراز از همیشه آرامتر بود. اصلا لبخند ن
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Asal
00🤣🤣🤣🤣🤣
۱ هفته پیشبرکه
00عالی بود
۴ هفته پیش...
50یه نکته جالبی وجود داره اینه که منم انگار دارم با شبانه این داستان رو طی میکنم، اینجوریه که دوست و دشمن رو گم کردم و دیگه نمیدونم توی رمان باید به کی اعتماد کتم و کی و دوست داشته باشم :)))
۲ ماه پیشبهاره
00آراز اصلا شبیه اون آدمی که نشون میداد نیست واقعا غیر قابل پیش بینی بود🙏عاشق همچین رمان هاییم مرسی نویسنده جان
۳ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم😘
۳ ماه پیشنیلوفر
00چه قدر ترسناک😱 واقعا از آراز توقع نداشتم....💔💔
۳ ماه پیشستاره صدر
10دلم برای شبانه و مهزاد سوخت
۷ ماه پیش
پرنیا
00واای آراز با اون تجارت کثیف خودشو پشت مهراد قایم کرده فک کنم و میخاد سراونو ب باد بده شبانه رو هم باخودش نبره دبی😱😱