سایه ی من جلد سوم به قلم زهرا باقری
پارت ده
زمان ارسال : ۸۷ روز پیش
- امشب باید بریم خونهی عباس.
نگاهمو از راهرو گرفتم و به بابا انداختم که مثل همیشه نبود. تمام صبحم فقط چند کلمه اونم فقط وقتی ازش سوال پرسیدیم صحبت کرده بود.
- چرا اونجا؟ اونم تو همچنین موقعیتی...
- منم عاشق ابروی کلفت و هیکل ورزشی عباس نیستم، دعوتمون کرده، میخواد بره سفر زیارتی.
- به سلامتی، حالا اگه نریم خیلی بد میشه؟
همینکه اینو پرسیدم بابا با حالت تهدیدآمیزی گ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.