پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت پنجاه :
هوتن پشت پروانه ایستاد. چاقو را از جیبش بیرون کشید.
_میدونی من از کی این چاقوی لعنتی رو دارم تیز میکنم؟
چاقو را کنار گردن پروانه گذاشت وموهایش را کنار زد.
_حتی خودمم نمیدونم از کی؟ از چندسالگی منتظر این لحظهم!
پروانه خمیازهای کشید. هوتن تکهموی از پروانه را با چاقو برید.
_لعنت بهش ماستم نمی بُره این.
بعد روی زمین نشست. چاقو را پایین برد وروی طنابی که دست ها
پرنیا
10پروانه بیچاره چ گیری افتاده این وسط🥺😢