اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و سی و سوم
زمان ارسال : ۵۹ روز پیش
_ سخته! برای یه دختر تنها که همهی عمرش تو بدبختی گذشته انتظار زیادیه که این همه تغییر یه جا باور کنه. من واقعا نمیتونم. شاید یکی از دلایل رفتنم همین بود که به زندگی این شکلی عادت نداشتم.
_ اگه من کمکت کنم چی؟
لبهای دریا بهم دوخته شد. نامی نگاهش را به او سپرد و لبخندش نمای بیشتری گرفت.
_ با کمک هم آسونش میکنیم. حاضری با من ازدواج کنی؟
ناگهانی و بدون زمینهچینی درخواست
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.