اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و سی
زمان ارسال : ۶۲ روز پیش
_ هر چی که لازم بود میدونم. دلخور نیستم. نه از شما که باور دارم نیتت خیر بوده و نه از پدربزرگم که هیچوقت نتونست سایهی خوبی بالا سر دختراش باشه. دلخور نیستم ولی موندگارم نیستم.
_ لج نکن بیا بشین کلی حرف دارم باهات.
_ حرفی نمونده. من به دربهدری عادت دارم. شمام به چشم انتظاری عادت کن.
بغضش ترکید. اجازه نداد صنم حرف آخرش را بزند. در اتاق را بست و با چشم گریان سمت اتاقش دوید.
ب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.